شرح حال

۱ مطلب در ارديبهشت ۱۳۹۸ ثبت شده است

  • ۰
  • ۰

جستجو

بیست وهشت سال در یک خانواده شلوغ ،بدون محبت پدر و مادر رشد کردم، جنگیدم و بزرگ شدم . بزرگ شدم ، مستقل شدم و ازدواج کردم.

و الان ده سال بدون عشق، بدون محبت و بدون دلبستگی دارم ادامه میدم. چون نمیخوام به گذشته برگردم. چون ، انگار ، هنوز ، باید به جنگیدن ادامه بدم .دوباره باید بجنگم .

شاید هم من قابلیت دریافت محبت و عشق را نداشته باشم.شاید اینقدر در دوران کودکی و نوجوانی و جوانی سنسورهای عاطفی من کم کار بوده اند که دیگر بلد نیستم محبت کنم و محبت دریافت کنم.

نمیتوانم و نمی خواهم از اخلاق فاصله بگیرم،هرگز.اما صدایی خفه در عمق قلبم می گوید : تو سزاوار عشق هستی ، آنهم کاملترینش .

پس انگار باز هم باید بجنگم و جلو بروم.

پس انگار.........

  • رویا بزرگ